-راز نهفته
ز درد عشق تو با كس حكايتي كه نكردم
چرا جفاي تو كم شد؟ شكايتي كه نكردم
چه شد كه پاي دلم را ز دام خويش رهاندي
از آن اسير بلاكش حمايتي كه نكردم
بي خبري
مستان خرابات ز خود بيخبرند
جمعاند و ز بوي گل پركندهترند
اي زاهد خودپرست با ما منشين
مستان دگرند و خودپرستان دگرند
رهي معيري
شنب