- همراه وهم قدم با پروانه و پرستو و بهناز از پيچ کوچه که گذشتند دوستانش به سياق هر روزه راهشان را سمت مغازه آن سوي کوچه کج کردند. دوستانش صدايش زدند: فاطمه چرا نمي.آيي؟ و فاطمه کوچولو من و من کنان گفت: پولم را همراهم نياورده.ام. دستش را در جيب روپوش مدرسه اش فرو کرد و اسکناس را درون آن فشرد. پرستو ريز خنديد وگفت: يعني امروز هم لواشک بي.لواشک؟ فاطمه آب دهانش را قورت داد وگفت: بچه.ها من رفتم، خداحافظ!
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) منطقه فارس، روزها بود پول تو جيبي.هايش را جمع مي.کرد تا روز مادر بتواند براي مادرش بلوزي را که ديده بود بخرد. امروز هم که از خير لواشک مي.گذشت مي.شد س
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان