-
بعدش تو صورت خواهرم خندید كه من هیچ خوشم نیامد. خواهرم مثل اینكه ترسیده باشد، چیزی نگفت. و ما دو تا، آقا، آمدیم پیش ننه ام. وقتی شنید حاجی قلی به خواهرم اضافه مزد داده، رفت...
چند سال پیش در دهی معلم بودم. مدرسه.ی ما فقط یك اتاق بود كه یك پنجره و یك در به بیرون داشت. فاصله اش با ده صد متر بیشتر نبود. سی و دو شاگرد داشتم. پانزده نفرشان كلاس اول بودند. هشت نفر كلاس دوم. شش نفر كلا