- در یکی روز عجیب،
مثل هر روز دگر،
خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش،
منزلم بی غوغا، همسر و فرزندان، چند روزی است مسافر هستند، توی یک شهر غریب،
فرصتی عالی بود، بهر یک شکوه تاریخی پر درد از او .........
پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من:
با شما هستم من!
خالق هستی این عالم و آن بالاها ...... !
من چرا آمده ام روی زمین؟
شده ام بازیچه ، که شما حوصله تان سر نرود؟
بتوانید خدایی بکنید؟ و شما ساخته اید این عالم ،
با همه وسعت و ابعاد خودش ، تا به ما بنمائید ،
قدرت و هیبت و نیروی عظیم خودتان ؟؟؟؟
هیبتا ، ما همگی ترسیدیم !
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان