-آواز بزغاله
روزي روزگاري، بزغاله بازيگوشي بود كه هميشه از گله گوسفندها جدا مي شد.در يكي از روزها كه بزغاله براي بازي از گله گوسفندها و بزها جدا شده بود و دور شده بود، ناگهان راه برگشتن را گم كرده به اين سو و آن سو دويد اما گله را نديد.هر چه كه مع مع كرد، كسي صداي او را نشنيد، در همين حال گرگ سياه و بد قواره اي از پشت تپه ها درآمد و به سوي بزغاله مي آمد و بزغاله از ديدن گرگ خيلي ترسيد.گرگ به او نزديك شد و پرسيد: چه شده كوچولوي بازيگوش؟ در اين بيابان چه مي كني؟بزغاله كه از ترس مي لرزيد، گفت: اشتباه كردم، براي بازي كردن از دوستانم جدا شدم و ديگر آن ها را پيدا نمي كنم. مثل اين كه گم شده ام.
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان