-
پانزده.سالش كه بیشتر نبود. روز عقد روی صندلی كه نشاندنش پاهایش را تكان تكان می.داد. پا می.شد و مشت مشت شیرینی از روی میز برمی.داشت و به...
سیمین دانشور
روز عقدكنان دخترخاله.اش، با سوزن و نخ زبان مادرشوهر را می.دوخت. سفره.ی عقد را هم خودش انداخته.بود. به دوخت و دوز پارچه.ای كه روی سر عروس داشتند قند می.سائیدند به.كار بود كه مرد آن حرف.ها را زد. تیر خلاص، زبان ماری گزنده.اش