- قسمت 1
در اخرين لحضات غروب دومين شب پاييزي وقتي بابا ماشين رو باركينك نگاه مي داشت از فرط خستكي فقط كيفم را برداشتم و به طرف اسانسور رفتم و منتظر بقيه نشدم كه صداي اعتراض ساناز بلند شد:
اي خانوم ما كه حمالت نيستيم
حركت اسانسور مجال بكو مكو را نداد. به سختي توانستم قفل حفاظ را باز كنم. وقتي به داخل رفتم به سرعت لباس راحتي تنم كردم و روي تخت ولو شدم.
صبح با نوازش مادرم از خواب بيدار شدم.
- سلام صبح به خير.
- سلام عزيزم صبح تو هم بخير بلند شو يه دوش بﮕير تا سر حال بري مدرسه!بعد از دوش آب گرم از اتاق بیرون رفتم بابا و ساناز از من زودتر بیدار
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان