- رمان در پایان شب فصل اول
ا
ز شدت سرما و رطوبت چشم گشودم.لرزه ای از سرما بدنم را فرا گرفت.طبق معمول پتو رو از رویم کنار زده و مثل جنینی در شکم مادر،روی تخت گلوله شده بودم.به سرعت پتو را دور خودم پیچیدم و آنقدر در همان حال ماندم که از شدت گرما،عرق از ریشه موهایم جوشید.هوا تاریک بود.یک نوع تاریکی پر از حیله و دروغ!از آن نوع تاریکی هایی که آدم را سر درگم می کرد و باعث می شد احساس حماقت کند،چون معلوم نبود صبح است یا بعداز ظهر؟قبل از غروب است یا بعد از طلوع؟سر جایم دراز کشیدم و به دقت گوش دادم.صدای مبهم و آشنای موج های دریا که محکم خودشان را به ساحل می کوبیدند و بعد بع س
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان