-
شب غریبی است. همه چیز عجیب و باور نکردنی بنظر می رسد. اصلا من در این اتوبوس چه می کنم؟ آدمها؟! بعضی از آنها را می شناسم. اما هرگز تصورش را هم نمی توانستم بکنم که با آنها همسفر باشم. سفر؟!
بعضی ها با هم خوش و بش می کنند، عده ای خاموش و در خود فرو رفته اند. با کمی دقت، متوجه می شوم که راننده هم خودی است. ولی بامداد که رانندگی بلد نبود. تازه او که چند سال پیش از دنیا رفته بود. یعنی، برده بودندش.
خوشحال می شوم. همیشه آرزو می کردم دوباره ببینمش. بلند می شوم و راه می افتم. هنوز چند قدمی نرفته ام، که صدایی، میخکوبم می کند. با وحشت، سرم را بطرف صدا بر می گردانم.
ــ چطوری آقا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان