- یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیراز خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
كوله پشتی اش را برداشت و راه افتاد.
رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت: تا كوله ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و كوچك كنار راه ایستاده بود، مسافر با خنده ای رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن؛
درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است كه بروی وبی رهاورد برگردی. كاش می دانستی آنچه در جست وجوی آنی، همین جاست...
مسافر رفت و گفت: یك درخت از راه چه می داند، پاهایش در گِل است، او هیچ گاه لذت جست وجو را نخواهد
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان