- صدای زنگ كه بلند شد پسر دوید سوی در. داد زد: ""بابامه.""
پیرمرد پوزخند زد. گفت: ""چشمت روشن.""
زن چادرش را روی دوش انداخت و پشت پسر راه افتاد. پیرمرد پرسید: ""كجا؟""
زن سر برگرداند: ""تا در برم باهاش.""
""دلت می.خواد بیشتر برو.""
زن چیزی نگفت. پیرمرد گفت: ""شرم كه نمی.كنی.""
زن صدایش را شنید و نشنیده گرفت.
پسر در را كه باز كرد مرد را دید. داد زد: ""بابا"" دوید سوی مرد. مرد روی موتور نشسته بود. كلاه لبه.دار سر گذاشته بود و عینك به چشم داشت. نیم.تنه خلبانی به تن كرده بود و كتانیهایش سفید بود. پسر را با دو دست بلند كرد و بالا رو به خودش نگه داشت.
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان