- روز حادثه حسين علي در خانه آمد و گفت مي.خواهد آرين را به خانه.اش ببرد اما كودك زير بار نمي.رفت و مي.گفت مي.خواهد پيش مادرش باشد.حسين علي از معصومه هم خواست تا همراه آنها برود و او نيز قبول كرد. او گفت هديه.اي براي آرين خريده و مي.خواهد آنها را « سورپرايز» كند.ساعتي بعد معصومه به خانه آمد و آرين را در منزل گذاشت و گفت مي.رود تا كادوي او را از پدرشوهرش بگيرد. اما دقايقي بعد آن اتفاق خانه خراب كن افتاد و...