- قربانی
چند ماهی بود راه افتاده بودم. از وقتی تپش های آرام قلبش مرا به حرکت واداشته بود . تا همین یکی – دو روز پیش همه چیز خوب بود. بعضی وقت ها می رفتم به اوج و در سرش چرخی می زدم. بعضی مواقع به چشم هایش می رفتم و سرکی به دنیای آدم ها می کشیدم. وه که چه بزرگ است این دنیا و چه رنگارنگ. در دنیای ما همه چیز قرمز است، راه ها تنگ و تاریک.
اما از