- مرد بیچاره ای بود، گاهی در سکوت و تاریکی شب ها به گورستان می رفت، فکر می کرد ساکنان آنجا بی آزارترین مردم دنیا هستند. اوکم کم ابتدا از خانواده خود و بعد از مردم رانده شد بطوریکه به تنها اتاق محقری که برایش باقیمانده بود پناه برد و کمتر در میان مردم آفتابی می شد.
روزی به دیدار او رفتم
" سلام دوست من. چه می کنی؟! "
" نمیدانم، در خود گم شده ام "
" چه می نویسی؟ "
" برای دل خود می نویسم، از خود خودی دیگر ساخته ام که مرا درک میکنه، آخه اون تنها کسی است که حرفم را باور میکنه "
" خیلی تنهائی؟"
" همینطوره "
" اون مدادی که در دست داری میتونه داستان تو را
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان