-
فاني پوتيت عروسك پارچهاي محبوبش را زير بغلش گرفت و چهار زانو جلوي ايوان خانه دايي جونز نشست.
خورشيد ديرهنگام بعدازظهري از ميان برگهاي درخت بزرگ بلوط ميتابيد و نور لرزانش را به روي اتاق ميانداخت. تمام حواس بچه را نور طلايي خورشيد به خود معطوف كرده بود و به گونهاي نگاهش به بالا دوخته شده بود كه انگار هيپنوتيزم شده است. صداي صحبت يكنواختي از اتاق ميآمد.
«الن خوشحالم كه امروز با ما به كليسا اومدي. چرا شب نميموني؟ ديگه خيلي دير شده، قبل از اينكه به خونه برسي هوا تاريك ميشه.»
مادر فاني جواب داد: مهم نيست سالي. ميدوني كه ليج به شام چقدر حساسه! براي اون و پسرا غذا روي اجاق گذ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان