-كلاغ
پيرمردي 85 ساله با پسر تحصيل كرده 45 ساله اش روي مبل خانه خود نشسته بود. ناگهان كلاغي بر روي پنجره شان نشست. پدر از فرزندش پرسيد: اين چيه؟ پسر پاسخ داد: كلاغ. پس از چند دقيقه پدر دوباره پرسيد: اين چيه؟ پسر گفت: بابا من كه همين الان بهتون گفتم; كلاغه! بعد از مدت كوتاهي پيرمرد براي سومين بار پرسيد: اين چيه؟ عصبانيت در صداي پسرش موج مي زد و با همان حالت گفت: «كلاغه. كلاغ.» وقتي پدر براي بار چهارم سئوالش را تكرار كرد، پسر از كوره در رفت و فرياد كشيد: «من چند بار گفتم كه اين كلاغه چرا متوجه نمي شي؟» پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتي قديمي برگشت. از وقتي كه پسرش به دنيا آمده بود آن را ن
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان