- مردي با اسب و سگش در جاده*اي راه مي*رفتند. هنگام عبور ازكنار درخت عظيمي، صاعقه*اي فرود آمد و آنها را كشت. اما مرد نفهميد كه ديگر ايندنيا را ترك كرده است و همچنان با دو جانورش پيش رفت. گاهي مدت*ها طول مي*كشد تامرده*ها به شرايط جديد خودشان پي ببرند.
پياده *روي درازي بود، تپه بلنديبود، آفتاب تندي بود، عرق مي*ريختند و به شدت تشنه بودند. در يك پيچ جاده دروازهتمام مرمري عظيمي ديدند كه به ميداني با سنگفرش طلا باز مي*شد و در وسط آن چشمه*ايبود كه آب زلالي از آن جاري بود. رهگذر رو به مرد دروازه *بان كرد و گفت: "روزبخير، اينجا كجاست كه اينقدر قشنگ است؟" دروازه*بان: "روز به خير، اينجا بهشتاس
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان