- دست المیرا رو کشیدم و با خودم به سمت طبقه سوم بردم . همون طور که زیر لب غر غر می کرد پله های طبقات رو می شمرد .
-اه . آرومتر بابا . دستم رو از جا کندی .
-خوب تند راه بیا دیگه . ببین روز اولی میخوای آبرومون بره. به اندازه کافی دیر کردیم.
-خوب حالا . چه دیری . تا بچه ها سر کلاس جمع شن طول می کشه .
بی توجه به حرفش ، همون طور که دستش توی دستم بود به دنبال خودم می کشیدمش . وقتی وارد راهرو طبقه سوم شدیم . به ذهنم فشار اوردم تا شماره ی کلاس رو به خاطرم بیارم . اما هر چی فکر کردم یادم نیومد . کلافه از این گیجی خودم رو به المیرا کردم و گفتم:
-شماره کلاس چند بود؟
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان