-پدران و دنياي پر رمز و راز دختران
به مناسبت روز ملي دختران
آن وقت ها كه سه، چهارسال بيشتر نداشتم، هر وقت بي تابي مي كردم بابايي من را مي گذاشت روي شانه هايش و مي گفت: ببين چقدر بزرگ شدي، از من هم بزرگ تر! ببين مي توني لامپ را هم بگيري، ببين...و من كه خيلي كوچولو بودم غرق در همان افكار كودكانه اي كه براي خودم داشتم، خوشحال از اين كه از بابا هم بزرگ تر شدم بي تابي هايم را فراموش مي كردم و پر مي شدم از خنده هايي كه بابا آن ها را خيلي دوست داشت. بابا آن روزهايي كه من كوچولو بودم فقط سر شانه اش من را نمي نشاند بلكه هر شب هم كه مي آمد خانه حداقل توي يكي از جيب هايش برايم يك دانه آب نبات
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان