-فكر خوب الاغ مهربان
روزي روزگـــاري در روسـتـايـي كـوچـك، كشاورزي بود كه الاغي داشت. سالها الاغ براي كشاورز كار كرده و بارهاي سنگين را از اينجا به آنجا برده بود. ولي حالا پير شده و نمي توانست بار بكشد. در يكي از روزهاي تابستان بود كه كشاورز الاغ را از خانه اش بيرون كرد و گفت: برو هر جا كه دلت ميخواهد . من ديگر علف زيادي ندارم كه به تو بدهم. الاغ بيچاره تا شب اين طرف و آن طرف رفت. ديگر خسته وگرسنه شده بود با خودش گفت: بايد از اينجا بروم و براي خودم چيزي پيدا كنم و بخورم. الاغ از روستا بيرون رفت و از كشاورز و مزرعهاش دور شـــد. كـنــار درخــت پـيــري رسـيــد كــه شاخههايش شكسته
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان