- پیرمرد در گوشه ی سالن ،روی نیمکت،آرام نشسته بود.نیمکت های پشت سرهم،سالن انتظارپرواز را تداعی می کرد.انعکاس صداها ی درهم وبرهم اورا کلافه کرده بود. ولی از قیافه ی او هیچ چیز را نمی شد فهمید.هر چند دیوارهای بتونی نگاه اورا سد می کرد، ولی نگاه او به نقطه ی نامعلومی خیره شده بود.شاید تصویر کوه های وخنکای نسیمی که ازمیان گل های انار وباغ نارنج می گذشت مشام او را نوازش می داد. خودرا درمیان سنگلاخ های دامنه کوه رها کرده بود.رقص گلهای بابونه وصدای شرشر چشمه که باناز خود را از میان سنگ هاعبور می داد اورابه وجد می آورد.نمی دانست قدم ها را کجا می گذارد.باتمام وجود دامنه کوه را طی می کرد.آرام مثل خواب.
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان