-
مردي كه همسنّ و سال من بود و موي سر و رويش در هم آميخته بود، روي ميز نشسته بود. او گاهگاهي جاروي دستهداري را، كه توي دستش بود، به جاي گيتار و زماني نيز ميكروفون به كار ميبرد. اهالي قصبه هم كه توي قهوهخانه نشسته بودند؛ داشتند از خنده رودهبُر ميشدند.
ديوانه، همچنان كه داشت ترانهاي را ميخواند، دسته جارو را يك بار به جلو و بار ديگر به عقب ميبرد و صداهاي عجيب و غريب