-
چشم آماده بود و دکتر آن را تو چشمخانه پسرک جاگذارد و گفت:
- بازکن, چشمتو بازکن, حالاببند, ببند. حالا خوب شد.شد مثه اولش.
سپس روکرد به پدر و مادر پسرک و گفت:
- ببینین اندازه اندازه س. مو لای پلکاش نمی ره.
پسرک پنج ساله بود و صاف رو یک چهارپایه نزدیک میز دکتر ایستاده بود.پدر و مادرش پهلویش ایستاده بودند.پدر