- بامداد يك روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهاي بلندپايه.
آفتاب كه زد، از خانهها بيرون زديم و در سايهي چينههاي گلي نشستيم و نگاهشان كرديم. هربار كه دار بلند درختي با برگهاي سرنيزهاي تودرهم و غبار گرفته، از بن جدا ميشد و فضا را ميشكافت و با خشخش بسيار نقش زمين ميشد «هو» ميكشيديم و ميدويديم و تا غبار شاخهها و برگها بنشيند، خاركهاي سبز نرسيده و لندوكهاي لرزان گنجشكها را، كه لانههاشان متلاشي ميشد، چپو كرده بوديم و بعد، چند بار كه اين كار را كرده بوديم، سركارگر، كلاه حصيري را از سر برداشته بود و دويده بود و با تركه دنبالمان كرده بود و اين بود كه ديگر كنار بزرگها، در ساي
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان