- دمادم ظهر (28/10/1365) بود و از شناسايي منطقه عملياتي (براي ادامه عمليات كربلاي 5) برمي گشتيم. در مقر تاكتيكي لشكر بدر، آمبولانسي را ديدم و برادر اسماعيل بهمئي را كه مجروح بود. سراسيمه از ماشين پياده شدم. خواستم سراغ بهمئي بروم و از ماجراي زخمي شدنش بپرسم؛ اما آن طرفتر برادر چوپان كه پشت فرمان جيپ بود، صدايم زد و گفت:«بيا! بهمئي حالش خوب است برويم دنبال سردار دقايقي»
در شرايطي كه بار غمي بردوشم سنگيني مي نمود، با برادر چوپان همراه شدم و به سمت اروندرود رفتيم. در ميانه راه از او پرسيدم:«راستش را بگو! دقايقي زخمي شده يا شهيد؟»
گفت:«بله شهيد شده!»
شنيدن اين خبر بسيار تلخ و ناگو
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان