- در این کویر غربت راه می رفتم تنهای تنها
این تنم چه قدر خسته بود
به دنبال سایبان نگاهی هر روز پی این سراب ها می دویدم
اما این بارچشم های منتظرم بی پاسخ نماندند
خیره به چشم های او ، انگاری دلم سال هاست می شناسدش
نمی توانستم چشم هایش را به دریا تشبیه کنم
اما هر چه بود سیرابم می کرد
همان موقع بود که با چشم هایش پیمان بستم که تا باشد هستم
نگاهم را سایبانش کردم
خیالش لطیف تر از آن بود که زیر هجوم آفتاب این کویر تاب بیاورد
چقدر خسته
انگار خودم را در آیینه می دیدم
مشک صدایم پر بود، می توانستم با او قسمتش کنم، تکانش که می داد
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان