- كمپوت گیلاس
سرشب در دفترچه خاطراتم نوشتم امروز همه چیز تمام شد . وبعد هر چه كردم نتوانستم چیز دیگری بنویسم . همه چیز تمام شده بود . حتی كلمه هاییكه چهار ماه و نیم امیدوارانه توی دفترم می نوشتم . دهانم تلخ بود. همان وقتی كهخبر را توی كابین مخابرات شنیدم دهانم تلخ شد . گفته بودند نمی شود . یعنی پدرشگفته بود نمی شود . گفته بود نمی تواند دخترش