-سخن امروز ، حرف ديروز حكايت دهقان و قاضي نيكوكار
شبي از شب ها در گذشته هاي دور يا نزديك بيگانه اي سرزده خود را به خانه دهقاني مهمان كرد...
دهقان دو گوسفند داشت . مهمان يكي از آنها را ببرد و سرمايه كرد . چون روزگاري برآمد به جمع بازرگانان پيوست و با رجال شهر نشست و برخاست گرفت . اندك اندك آوازه كارهاي نيك او در شهر پيچيد و نامش چون عالمان بر سر زبان ها افتاد . حاكم شهر كه حسن شهرت و محاسن سفيدش را ديد او را به منصب قضا نشاند . از قضا ، روزي گذر دهقان به آن شهر افتاد و قاضي را بازشناخت . شكايت و شاهد به حاكم برد كه او همان است كه 20 سال پيش فلان شب گوسفند مرا دزديده است . حاكم قاض
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان