- سالها پیش در شهر سن دیگو از ایالات متحده پسربچه فقیری در روبروی شهر بازی در زیر باران ماه نوامبر مشغول گلفروشی بود. روز شکرگذاری بود و همه مشغول جشن و پایکوبی بودند. پسرک که فرانک نام داشت با حسرت به بچه هایی که همراه پدر و مادرشان با شادی به شهر بازی میرفتند نگاه میکرد.
از شدت سرما نوک دماقش سرخ شده بود و میلرزید.هیچکسی ازش گل نمیخرید. تا اینکه یک ماشین گرون قیمت کنارش ایستاد و از پشت پنجره یک زن خوشرو با شادی گفت: تنکسگیوینگ مبارک پسر کوچوله من کل گلارو میخرم.
پسرک از شدن خوشحالی داشت در پوست خود نمیگنجید. و دسته گلو به آن زن داد و زن هم چند دلار بهش داد و با لبخند
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان