- سارا خیلی خوشحال بود و خيلي هم انرژي داشت ، يك لحظه هم آروم نمي گرفت ، دائما از فرط خوشحالي به اين طرف و آن طرف مي دويد و هركسي را كه مي ديد بهش سلام مي داد و مردم هم كه شادابي و نشاط سارا رو مي ديدند بي اختيار شاد مي شدند و خدا را به خاطر اين همه مهر وعطوفت شكر مي ردند.
بلاخره قطار به ايستگاه آخر رسيد و به مسافران اطلاع دادند كه بايد قطار رو ترك كنند . به همين دليل سارا ديگر سر از پا نمي شناخت و بعد از خارج شدن از قطار تمام ايستگاه رو با خوشحالي دويد به سمت درب خروجي ايستگاه و با خودش دائما مي گفت كه بعد از اين همه انتظار بلاخره مي تونم بابام رو ببينم ، اي خدا ، چقدر دوست دارم ،
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان