- همه چیز از آن صبح پاییزی شروع شد.همان موقع که در تاریک روشن اتاق سراسیمه از خواب پریدم.دوباره آن کابوس همیشگی. همان بیابان خشک پر از چاقوهای خون آلود. مثل همه شبها چشمه های خون از جای جایش می جوشید. کف می کرد و خاک تفدیده اش سرخ می شد. وسط آن همه چاقو ایستاده بودم .
اما این بار با شبهای دیگر فرق داشت.چیزهاي عجیبی داشت که قبلا ندیده بودم. این بار بین چاقوها روی دو زانو نشستم . دريايي از خون پاهايم را پوشاند و كف آلود به زانوهايم خورد.دستهايم را دور گردنم حلقه كردم ،احساس خفه گي داشتم . نفسم در نمي آمد. فریاد مي زدم و از درد به خود مي پیچیدم.خون سرخ و غليظي از گردنم به بیرون فواره می زد
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان