- به نام خدا
مردي ،سالها ، بيهوده سعي کرد عشق زني را که بسيار دوست داشت ، بر انگيزد.
اما سرنوشت سرشار از کنايه است ، درست همان روزي که زن پذيرفت که با او ازدواج کند ، مرد فهميد که او بيماري درمان ناپذيري دارد و مدت درازي زنده نمي ماند.
شش ماه بعد ، زن در آستانهء مرگ از او خواست: قولي به من بده : ديگر هرگز عاشق نشو. اگر اين اتفاق بيفتد ، هر شب بر مي گردم و تو را مي ترسانم .بعد چشمهايش را براي هميشه بر هم گذاشت.
مرد ماهها سعي کرد از نزديک شدن به زنان ديگر پرهيز کند ، اما سرنوشت طنز خاص خودش را دارد و مرد دوباره عاشق شد.
وقتي براي ازدواج آماده مي شد ، روح عشق
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان