- چهار شمع به آرامی در حال سوختن بودند. محیط آنچنان آرام و بی صدا بود که میشد به صحبت هایشان گوش داد.
اولی می گفت: من «صلح» هستم، انگار
کسی نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگاه
دارد، من مطمئنم که خاموش می شوم.
لحظه ای نگذشت که شعله اش کاهش یافت و
خاموش گشت.
دومی گفت من «ایمان» هستم، انگار با
عملکردی که در جامعه مشاهده می شود،
وجود من ضروری نیست. پس چندان مهم
نیست که من روشن باقی بمانم.
سخنش که به پایان رسید، نسیم ملایمی وزید
و آن را خاموش کرد.
شمع سوم با نارحتی گفت:
من «عشق» هستم. من ت
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان