-
رفتارها- مهشيد سليماني:
دخترم روي صندلي نشسته بود و به زمين خيره شده بود. نيمرخش را ميديدم. من نشسته بودم و به او نگاه ميكردم. عميق براندازش ميكردم. شايد هر دويما در آن لحظه به يك چيز فكر ميكرديم؛ به اينكه او به كسي علاقهمند شده بود.او نگران رابطهاش بود، من نگران او.
او به خودش فكر ميكرد و اميدوار بود. من، نااميد نبودم ولي ميدانستم كه همه چيز خراب شده است و تمام مي