-بيماري مجيد كوچولو
مجيد كوچولو 5 ساله شده بود و هر روز صبح با مامان جونش به مهدكودك مي رفت و خيلي هم مهدكودكشو دوست داشت. مجيد امسال تونسته بود دوستان زيادي پيدا كنه. يك روز پاييزي وقتي مجيد با دوستانش توي حياط مهدبازي مي كرد يك دفعه متوجه شد احساس خوبي نداره و سرش خيلي درد مي كند. اون روز تا آخر وقت مجيد اصلا حال و حوصله بازي كردن رو با دوستانش نداشت. وقتي ظهر به خونه رفت، مامان ديد گونه هاش حسابي گل انداخته و ازش پرسيد: چي شده پسرم؟ مجيد گفت: مامان جون! سرم خيلي درد مي كنه. امروز نتونستم با دوستام بازي كنم. مامان دستشو گذاشت روي پيشوني مجيد و احساس كرد يك خورده گرم تر از روزهاي گذشته
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان