- در را باز كردم و وارد خانه شدم. كسي خانه نبود. لباسهايم خيس شده بود. مانتو و روسري ام را روي يك صندلي نزديك بخاري پهن كردم تا خشك شوند. با اين كه ناهار نخورده بودم و ساعت چهار بعدازظهر بود ولي اصلا گرسنه نبودم فقط خسته بودم. روي تختم دراز كشيدم. دوسه روز بود كه از غذا افتاده بودم. هيچ چيز نمي توانستم بخورم. مادرم به پدرم گفت: فكركنم خانم خانمها عاشق شده اند.» پدرم جواب مي داد: «تا به حال عاشقي نديده بوديم كه علاوه براينكه اشتها ندارد، هرچيزي كه مي خورد بالا بياورد.»
پدرم درست مي گفت. هيچ چيز درون معده ام نمي ماند. رنگم زرد شده بود. ضعف داشتم، مادرم فكر مي كرد مسموم شده ام و خود به خود خ
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان