- مردی که در جاده کوهستانی به سوی آبادی مرزی میرفت، با ديدن خانهها ايستاد. تصميم گرفت بماند تا هوا تاریک شود. برای همين رفت روی تخته سنگی نشست و به کوهستان خاکستری و تيره روبروی خود چشم دوخت. رشته کوههايی که همچون حصاری نفوذناپذير ميان اين مردم جدايی انداخته بود، اما میدانست آنها تقصيری نداشتند، اين ميثاقی بود که دولتها با هم بسته بودند.
آنقدر ماند که غروب سربی، هيبت قيرآلود خود را بر همه جا گستراند، آن وقت برخاست و راه افتاد. میدانست بيش از آن بماند، راه را گم میکند.
همین که به آبادی که رسيد، ماند از کدام راه برود. تنها به او گفته بودند؛ خانهای اعیانی و سنگی است. همچنان که توی فکر
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان