- فصل اول : تولد
حدود پنجم يا ششم عيد بود برابر با جشن تولد 20 سالگي پسري لاغر اندام و قد بلند ساکن نارمک به نام محسن براي تولدش تصميم داشت با صميمي ترين دوستش عليرضا به ويلاي يکي ديگر از دوستانشان که در حوالي جنگلهاي گلستان بود بروند. ساعت از دوازده ظهر گذشته بود محسن با شادي از در خانه بيرون زد.ار ماشين شد و بسمت خونه ي عليرضا حرکت کرد سپس عليرضا هم سوار شد و دوتايي بسمت شمال راه افتادند.
ساعت از 8 گذشته بود و نصف بيشتر راه را رفته بودند هوا حسابي تاريک شده و گرفته بود. باران هرازگاهي ميباريد و هوا سرد بود . دوطرف جاده را جنگل هاي وسيع پوشش داده بود. محسن خواب آلود رانندگي
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان