-شيريني عيد فطر
هنوز توي خواب و بيداري بودم كه صداي مامان را شنيدم كه داشت به بابا مي گفت: پاشو مرد صبح شده، پاشو برو چند تا جعبه شيريني بخر مگه نمي دوني امروز عيده بايد تا قبل نماز عيد، شيريني ها حاضر باشن. تا اسم شيريني را شنيدم مثل فنر از جايم پريدم و داد زدم: آخ جون شيريني. مامان چشم غره اي به من رفت و گفت: قرار نيست همه شيريني ها رو تو بخوري. نذر دارم. بايد نذرم رو بدم. شانه هايم را پايين انداختم و لب هايم را آويزان كردم. مامان كه قيافه من را ديد خنده اش گرفت و همان طور كه پتو را از روي سربابا مي كشيد، گفت: تو هم اگه دوست داري مي توني لباس بپوشي و با بابات بري شيريني فروشي.
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان