-خلاصه خوبيها ـ 6 «خودم را كه فعلاً به جبهه راه نميدهند، بگذار خونم برود»
خبرگزاري فارس: ميگفتي «خودم را كه فعلاً به جبهه راه نميدهند، بگذار خونم برود!» دوازده، سيزده ساله بودي كه جنگ شروع شد. هر روز پشت هم مجروح و شهيد ميآوردند و تلويزيون دائم ميگفت نياز به فرآوردههاي خوني براي رزمندهها بسيار است. تو هم شال و كلاه ميكردي و ميرفتي انتقال خون.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت خبرگزاري فارس، «عكس يادگاري» عنوان ششمين كتاب خلاصه