- يه سرزمين دو برادر پهلوان زندگي ميکردند. برادر بزرگتر به نام فيليپ برادر کوچک هم رابين بود.
در يکي از روزها پادشاه دو برادر را به قصر خود دعوت کرد. پادشاه پس از خوش آمدگويي به آنها گفت که
دشمن به مرز شمالي اين کشور حمله کرده و شما تنها کساني هستيد که ميتونيد از ما در برابر دشمنان حفاظت کنيد. بعد از تجهيز کردن اين دو برادر را راهي اين نبرد کرد. دو برادر به راه افتادن و به نزديک اون شهر مرزي رسيدن. ولي چون شب بود خواستن شب رو اونجا استراحت کنن. صبح که شد فيليب به رابين گفت تو برو به جنگ من اينجا ميمونم و اگر کسي تو رو شکست داد و خواست از اينجا رد بشه من جلوشو ميگيرم. هر چي باشه من
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان