-عاقبت تلخ عشق خياباني باز مي لرزد دلم ....
تهران - خبرگزاري ايسكانيوز: روزي كه ناآگاهانه به لبخندهاي «ناصر» جواب دادم نمي فهميدم كه دستي دستي خودم را دارم در چه گردابي گرفتار مي كنم! آن موقع سال آخر دبيرستان بودم و «ناصر» را هر روز در راه مدرسه مي ديدم.
او به من اظهار عشق و علاقه مي كرد و ارتباط ما در حد نامه و تلفن يك سال طول كشيد تا اين كه در بحبوحه كنكور ناصر به اتفاق خانواده اش به خواستگاري ام آمد اما پدر و مادرم با ازدواج