- فرهنگ شهبازی
اسماعیل آمد و نشست توی ایوان. پشتِهم چای خورد و یکریزحرف زد. از بالای دیوار نگاهش میکردم. حرفهایش را درست نمیشنیدم، ولی معلوم بود توپش پر است، از تکان دادن سر و دستهاش معلوم بود. آقاجان نشسته بود بالای ایوان، تکیه داده بود به پشتیِ گلبِهی و چیزی نمیگفت. گوشش به دهان اسماعیل بود. گاهی هم سرش را میانداخت پایین و گلهای قالی را نگاه میکرد.
سر ظهر بود که اسماعیل پا شد تا برود. تا دم در هم حرف زد وخط و نشان کشید. آندفعه هم سر ظهر رفت. در را که باز کرد احمد پشت در بود. من هم بودم. اسماعیل تا ما را دید، براق شد توی چشم احمد. نگاهش یادم نمیرود، آتش میب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان