- ضبط و نگارش از: جمشید مهرپویا
… « بیرگون واردی» بیرگون یوخدی
در روزگار گذشته، توی همین شهر خودمان، یک خیاطباجی کفنکردهیی زندگی میکرد که از داروندار دنیا، سه دختر دمبخت رسیده و آفتابرو داشت. فقط خدا میدانست که این خیاطباجی با چه رنج و زحمت و خوندلخوردنی به قول خودش« این سه نکبت» را بزرگ کرده و به عرصه رسانده بود.
آرزویی در دل پیرش نبود جز این که آنها را یکییکی