- لحظه ملاقات!
کشیشی در نیمه های روز همانطور که در کلیسایش قدم می زد پای محراب مکثی کرد، ایستاد و نگاهی به اطراف انداخت تا ببیند چه کسی برای دعا به آنجا آمده است، چند لحظه پس از آن، در ِ پشتی باز شد و مردی را دید که از راهرو به سمت پایین می آمد. کشیش تا آن مرد را دید بر او اخم کرد که چرا در طول این مدت صورتش را اصلاح نکرده، لباسش مندرس، کتش پوسیده و نخ نما است. مرد زانو زد، تعظیمی کرد سپس برخواست و به راهش ادامه داد و رفت.
روزهای بعد هر روز ظهر این قضیه تکرار می شد تا اینکه یک روز که این مرد با جعبه نهار در دست آمد، برای چند لحظه زانو
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان