- مرضيه زنبيل را زمين گذاشت. عرق پيشاني را پاك كرد. به انتهاي خيابان نگاهي انداخت و آهسته گفت:«خدايا! بقيه راه رو چطور برم!» گره روسرياش را كه شل شده بود باز كرد و دوباره آن را بست. زنبيل را برداشت و به راه افتاد. آسمان گرفته و گرم بود. مرضيه خودش را به انتهاي خيابان رساند. كنار در آهني سبز ايستاد و زنگ خانه را زد و داخل خانه شد.
بابا مراد توي جايش چرخيد. چند مگس با هم از روي پاهاي بابا مراد بلند شد. بابا مراد نالهاي كرد و با دست مگسهاي اطرافش را تاراند. بوي نم اتاق را پر كرده بود. اتاق، تاريك و خفه بود. بابامراد خود را بيرون از اتاق كشاند. ايوان كوچك با كف سيماني خنكتر از اتاق
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان