- ايستگاه مركزي قطار شلوغ و درهم و برهم است. از موهاش اورا باز مي شناسي، يكدست سفيد و هنوز خوش حالت. روي نيمكت نشسته و سرگردان و هاج و واج بين مردمي كه روبرويش مي روند و مي آيند و به هم تنه مي زنند سرمي گرداند. يك ساك مسافرتي كنار دستش است و گوشه ي چمدان بزرگي را ميان زانوهاش گرفته. از پشت به او نزديك مي شوي. دستت را روي شانه اش مي گذاري و صداش مي كني. دستپاچه از جا بلند مي شود و در آغوشت فرو مي رود. آن بوي آشنا را كه مثل خاك كهنه ي كوفته ي باران خورده، پناه دهنده است به درون مي كشي. گونه ات را مي بوسد، گردن، پيشاني و چشم هات را هم، و با سر انگشت ها چانه ات را نوازش مي كند. چشم هاش مرطوبند و پو
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان