- پسر بچه و پیرمرد
پسر بچه گفت: (بعضی وقتا قاشق از دستم می افته.)
پیرمرد گفت: (از دست من هم می افته.)
پسر بچه یواشکی گفت: (من شلوارمو خیس می کنم.)
پیرمرد خندید و گفت: (من هم همینطور.)
پسربچه گفت: (من خیلی وقتا گریه می کنم.)
پیرمرد سری تکان داد: (من هم.)
پسربچه گفت: (اما بدتر از همه این که بزرگترها به من توجهی نمی کنن.)
و گرمای دست چروک خورده ای رو روی دستش احساس کرد.
پیرمرد گفت: (منظورت رو کاملا می فهمم.)
منبع :
http://www.gtalk.ir