- خواب و بازی
شب بود و از وقت خواب من گذشته بود. دلم نمی خواست بخوابم. بابام مرا برد توی رختخوابم گذاشت و گفت: پسر خوبی باش و بگیر بخواب تا بتوانی صبح زود بیدار بشوی و خوشحال و به موقع به مدرسه بروی.
تا بابام خواست برود فریاد زدم : بیا با هم بازی کنیم! بابام دلش برایم سوخت. مدتی با من گاری بازی کرد. پاهایم را می گرفت و من با دستهایم، مثل چرخ کاری، روی فرش حرکت می کردم. بعد هم گفت: این هم بازی! حالا دیگر وقت خواب است!
مرا توی رختخواب گذاشت. ولی تا باز خواست برود فریاد زدم : خوابم نمی آید. بیایید باز هم بازی کنیم !
بابام بازهم دلش برایم سوخت و با من بازی کرد. آن وقت
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان