- عشق و خیانت
پسر خلیفه مراد همواره در مورد زندگی اش می اندیشید . چشمانش به نقطه دور دست میخکوب میشد. بعضی اوقات اشک سردی از کنج چشمانش پاهین میریخت. وقتی از او علت را می پرسیدند خاموش می ماند و چیزی نمی گفت. بعد بر خواسته عقب کلکین اتاق اش می ایستاد. و دور دست ها را نظاره میکرد. . همه درک میکردند که او درد عمیقی دارد. اما وی غمش را تقسیم نمیکرد. خلیفه مراد به یاد می آورد که چطور پسرش را با رنج و مشقت فراوان ساخت و در آخر عمر همان فرزند تیشه به ریشه اش زد و نزد همه سر افگنده و رنگ زرد اش ساخت.
او به خاطر میاورد که چطور خانمش او را ترک کرده و از نزدش برای همیشه دور شود.
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان